۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

صدا كن اسممو از عمق شب از لب به ديوار؛


برای زنده بودن دلیل آخرینم باش!



...!

حرفا و گفته ها بماند(؟!) برای شبی دیگر!


* میخواهم دلم را برفرق این سکوت بکوبم!!!

۹ نظر:

  1. دروغ این صدا رو به گور قصه ها بسپار ...


    اخم ها که تو هم باشه نمیشه
    سکوت با سگرمه های تو همم ج داغونی و ویرانی چیزی خروجی نداره ...

    پاسخ دادنحذف
  2. یه ربع فکر کردم ولی حرفم نیومد

    ...

    سکوت میکنم.

    ببخشیدا ولی هروقت میام اینجا دلم میگیره
    پستاتو دوست ندارم:(
    ولی به خاطر تو میام و میخونم

    بازم ببخشید.

    پاسخ دادنحذف
  3. به مینای عزیزم:

    از لطفته که میای بانوی من.

    این نظری که دادی رو خیلی ها بهم گفتن!

    چی بگم؟!

    پاسخ دادنحذف
  4. به اقای خسروی بزرگوار:

    ممنونم از حضورتون:)

    پاسخ دادنحذف
  5. چگونه بخندم براین همه درد و فریب؟!
    چکونه نگریم براین پستهای عجیب؟!
    چگونه دلم را به خیال تو خوش کنم
    منی که دلنگرانم از این وضع غریب...

    محکم بکوبید...
    فقط حواستون باشه سر نماز نباشه...

    زیبا بود...
    عکس که مثل همیشه...
    موید و سربلند...

    پاسخ دادنحذف
  6. چه سیاه این پست... چه سیاه این بلاگ. حتی رنگهای گلبهی ( البته تومونیتور من اینجوریه) این بلاگ هم کمکی نمیکنه به روشن شدن....

    پاسخ دادنحذف
  7. چند روزی آپ نشود، به گمانم بهتر است!

    پاسخ دادنحذف
  8. حرف اگر بمونه غمباد میشه بقض میشه و بعد از اینکه این بغض بترکه جای گلو چشم باید جواب گو باشه پس این وبلاگ به روز شه بهتره چشم چه گناهی کرده که بایدجور زبون رو بکشه !
    وبلاگ نویسه اصلا برای جل گیری از دلگیری در دنیای واقعییه آدم باید یه جا خالی کنه !انشالله که اینپست ها رنگ و بوی شد میگیره ه زودی

    پاسخ دادنحذف
  9. با آقای سهرابی موافقم
    نگفتم چیزی نگو
    بگو گلم حرفتو بزن دلتو خالی کن
    ایشالله خودش میفهمه
    ; )

    پاسخ دادنحذف