به دل هم که نگیرم،
سنگینی گفته هایت راه گلو می بندد
و تلخی واژه هایت حریری نازک می کشد،خیس، بر شیرینی خیالم!
چرکینی افکارت احساسم را زمخت می کند و
تار کینه می تند بر دلی که تا به امروز قرارش بر خوش دیدن بود و پیشه اش بر صبوری!
از شگفتی این همه رنگ و نیرنگ است که
گریه
در چشمانم خشک می شود و
خنده
بر لبانم یخ می بندد.
پوچی همان وعده ها(دروغ ها) ست که
درد بر درد می نشاند
و
داغ بر داغ می افزاید، تا آن جا که در دستان خام تدبیرت، برگ امیدهامان مچاله می شود!
در گیرواگیر ِ این بدبیاری ها که هر پیشامدی ناممکن، ممکن می شود؛
در این فضای فریبآلوده ، که "جز سموم ستم آورده هوایی نیست"، اعتراف آن که
- نفس کم آورده ام-
ساده است!
که مدت هاست به دام افتاده ایم در چرخه ی شوم تکرار این روزگار نادلخواه!!!
***
لُب مطلب: ای جنگل! ای داد! ...
نوازش چیره مشکاتیان بر مضراب و لطافت غمزه های مضرابش بر سنتور ...
پاسخحذفصدای پیر غم دیده ای که زمزمه می کند:
ای انبوه اندوهان دیرین!
ای چون دل من ، ای خموش گریه آگین!
در پرده های اشک پنهان ،کرده بالین!
از آشیانت بوی خون می آورد باد!
بربال سرخ کشکرت پیغام شومی است!
آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد؟
ای غم!
چنگ هزار آوای بارانهای ماتم!
در سایه افکند کدامین ناربن ریخت
خون از گلوی مرغ عاشق ؟
مرغی که می خواند
مرغی که می خواست
پرواز باشد …
....
امشب همه غم های عالم را خبر کن
بنشین و با من گریه سر کن ...
تکرار را باید خودمان بشکنیم
پاسخحذفمیبینم که پستات داره طولانی میشه
پاسخحذفاز من یاد گرفتی؟
ای جنگل!ای داد!...
شعرش فوق العادست
تک تک کلماتش حرفای دلمه
به آقای خسروی بزرگوار:
پاسخحذفجدا تصنیف زیباییه...
سپاس از حضورتون:)
به مینای عزیزم:
پاسخحذفهاهاها! ای بابا! بانو پستای شما که کلی هوراتا طولانیه!
همه پستای منو رو هم بذاری قد یه پست تو هم نمیشه!
هاهاهاها
راستی دیگه عکس نمیذاری؟!
** فدای تو
به اقای رحمانی گرامی:
پاسخحذفبله! دقیقا! البته باید همگی بخوان! یعنی همه این (خودمون!)!
***
چی شد! چی نوشتم اصلا!
در کل این که موافقم با کلیت فرمایشتون!
این متن ناراحت !
پاسخحذفچی کار کنییم حال متنتون خوب شه ؟
تکرار بی معناست یکسانی روزگار دل را مرده می کند!!
پاسخحذفحصار این یکسانی را بشکن!!
شرح حالت مسافر!!
اکنون کارم سفر است،
مسافری تنهایم
که در زیر کوله باری سنگین، پشتم خم شده
و استخوانم هایم به درد امده است.
و می روم و راه طولانی لحظه ها
در پیش روم تا افق کشیده شده است
و از هر منزلی تا منزل دور دست دیگر، لحظه ای است.
و این چنین من باید صدهزار، میلیون ها لحظه را طی کنم.
تا برسم به یک روز!!!
(شهید دکتر علی شریعتی)
تو مسافری
به ان یک روز بیندیش!!
سنگینی گفته هایت راه گلو می بندد...بند بر دستانم می سپارد تا نبینم و ننویسم آنچه را از دل برآید...
پاسخحذفو مات و مبهوتم می کند این همه دروغ...
موید باشید