۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی...
تا بگویمت قصه ی دل سپردن به نداشته ها!
که پریشان می شوم ازین بی حوصلگی دل؛
از این دلتنگی کهنه و بی خاصیت!
بیزار می شوم ازین بیهودگی خویش؛
از خستگی خیالی که نمناک است؛
از روزهایی که بی هیچ ابتکار و رویشی نو می گذرند و خاطره نمی شوند!
که ترس دارم از بودن!
نه-
سخن از رفتن نیست- گرچه شوقی هم برای ماندن نیست!-
اما
قبول کن در جایی که دیگر از ما نیست!،
که نه ذوقی دارد، نه صفایی؛
سخت است ماندن و ادامه دادن!
...
با این همه مرا هنوز امیدی ست در دل!
که هنوز هم دل از خنده های پرآوازه ات(!) خوش است...
هر چند در این روزهای از سیاهی، پُر،
خنده های تو نیز آن طعم همیشگی را نمی دهد!
می دانم * " وقتی زندگی تلخ و دردآور باشد، خنده هم از لبها می گریزد" *
که سخت است در دل خون باشد و بر لب خنده!
...
لُب مطلب:
- عجیب هوای سرخوشی هامان کرده دلم...
پ.ن:
- عنوان: قسمتی از سروده ی استاد مشیری
* قسمتی از نوشتار استاد دستگیر نایل
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
از روزهایی که بی هیچ ابتکار و رویشی نو می گذرند و خاطره نمی شوند!
پاسخحذفدرد سختی است درمان می خواهد ...
سخن از رفتن نیست- گرچه شوقی هم برای ماندن نیست!-
پاسخحذفچرا یه مدته که اینقدر سردته؟؟ مگه من مردم؟ خودم ههههاووو میکنم گرمت بشه
پاسخحذف:))
به صابرخسروی بزرگوار:
پاسخحذفبلی! درد بزرگیست!
سپاس از حضورتان
به سهرابی گرامی:
پاسخحذفسپاس از حضورتان
گرچه نفهمیدم تکرار جمله به چه معناست!
به مینا متقی عزیز:
پاسخحذفهاهاها! خدانکنه گلم. ممنون از هههههاووووهات!
هاهاها
فدای تو...
شب سردیست ومن افسرده
پاسخحذفراه دوریست و پائی خسته
...
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لبک غمی غمناک است
و در نهایت:
شاید که بیش ازین،مپسندی به کار عشق،آزار این رمیده سر در کمند را...
شاد باشید واکتیو
به ناشناس بززرگوار:
پاسخحذف... و چراغی مُرده،راه دوریست و پایی خسته...
سپاس از حضورتان...
انقدر تو داشته ها چیز دل سپردنی هست که نگو!!!
پاسخحذفاز دوری من چه قدر دپ زدی بچه!!!!!!!!!!!
به سعیده عزیزم:
پاسخحذفهاهاها! ما که چیزی ندیدیم!هاهاها(شوخی کردم، موافقم باحرفت ولی خب...)
هاهاها! از دست تو با این حرف زدنت!هاهاهاها
راستی تولدت مبارکککککک!(کلی ذوق)
تکرار یک جمله صرفا به خاطر معنیی که برام داره بودخب در مورد من صادق بود اون قسمت
پاسخحذفگذشته را به گذشته واگذار کنید
پاسخحذفاین چه تلاطم بازاریست؟
چه خاک مرده ایست؟
رفتنی ها که باید می رفتند
حسرت چه؟
این چه تیریست که بر کلمات می زنید؟
همه به یک سان! این چه دخمه ایست ساخته اید؟
رها شوید! توکل کنید و رها شوید!
کنار بیایید با حال.
واگذارید گذشته را.
به یاد آورید اما حسرت نه!
خسته اید؟ شما؟
می نالید؟
از چه رو؟
خانه آباد است. آباد
از چه می نالید
حصار بشکنید
تماما یکسانید
نگاهشان بر نگاهتان است
وسعتتان را
عظمتتان را
عیان تر کنید
بگذارید امید برگیرند از شما
...
حرف فراوان است
فرصت اندک
پی نوشت:
و همچنان در انتظار جلسه ای
هيچي نمي تونم بگم!
پاسخحذفدلم يه جورايي گرفته...
فقط اين كه دلم مي خواد حداقل خاطره لحظه هاي گذشته رو حفظ كنيم.
"عجيب هوای سرخوشی هامان کرده دلم..."
سلام
پاسخحذفمیگما زینب این واکنش ها که پایین هر پستت هست!!
عوض کن....خیلی پستتات خنده دار، جالب و عالیه
می دونی که!!!
خویشت مَیازار، درست میشه!!
صد سال اولش سخته!!!
در پناه حق
به سین جیم گرامی:
پاسخحذفاول نوشت: من هم درانتظار جلسه ای هستم...که "حرف فراوان است"
گفتم که "از روزهایی که بی هیچ ابتکار و رویشی نو می گذرند و خاطره نمی شوند! " خسته ام!و از حالی که شبیه گذشته نیست .
البته هنوز هم تصمیم به ادامه دادن است. ولی خب با کمی تغییرات...
به پریای عزیزم:
پاسخحذفپری پری پری...
پری برگزیده ی من! فدای دلت...
به هزار انتظار عزیزم:
پاسخحذفهاهاها! خب ببین این گزینه ها خوبه؟:
1) کلی ذوق!
2) کلی گریه!
3)کلی خنده!
هاهاها