
اونور این شب کلک، من و ترانه تک به تک!
خونه می ساختیم روی باد،دریا می ریختیم تو الک
مسافرای کاغذی،رد شده بودن از غبار
تو قصه باقی مونده بود،شیهه ی اسب بی سوار
گفته بودن صد تا کلید برای ما جا می ذارن!
مزرعه های گندم رو برای فردا می ذارن!!!
فردا رسید و خوشه یی تو دست ما باقی نموند
سقف ستاره ها شکست،رو سرمون طاقی نموند...
با کلیدای زنگ زده،قفلای بسته وا نشد
سکه دلسپردگی، تو جوب ما پیدا نشد
تو سفرمون همیشه، سین ستاره کم بود
همیشه تا رسیدن فاصله یک قدم بود
کسی به ما نشون نداد که انتهای خط کجاست؟
آهای درختای انار! دیکته ی بی غلط کجاست؟
چرا تو آسمونمون پرنده گوشه گیر شده؟!
چرا نمی رسیم به هم؟ چرا همیشه دیر شده؟!
تو دفتر سکسکه مون چن تا ترانه خالیه؟
چن تا ترانه قصه ی ممتد بی خیالیه!
چن تا صدای بی صداسکوت رو فریاد می زنه؟
زغال شام آخر رو دستای کی باد میزنه؟
تو غیبت حنجره ها ترانه سازیمون چیه؟
یکی به من جواب بده، آخر بازیمون چیه؟
تو بازیه کلاغ پر، هیشکی نشد برنده!
قصه ما همین بود: پرنده بی پرنده!!!!
همین!...
راستی:
فکر می کنم خوبه که تنها یک هفته از امتحانات باقی مانده!
:: چی شد که آپ شد؟! نمیدونم!
قراربود پستی ذوقمندانه(!!) از یک روزدلچسبِ برفی در شب های گذشته به قاب گرفته شه، که سنگینی حجم عکس ها همراهی بلاگ اسپات رو از من دریغ کرد! از
عزیزترینم معذرت میخوام که بدقولی شد...